روز جهانی قدس و یک داستانک

ساخت وبلاگ
سال نو، با هدفی نو....

سال نو مبارک

 

روز جهانی قدس و یک داستانک...
ما را در سایت روز جهانی قدس و یک داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matalebe-khandani بازدید : 28 تاريخ : شنبه 26 بهمن 1398 ساعت: 22:31

حکم قاضی، چکش را چند بار روی میزش کوبید و جلسه را رسمی کرد. زن و مرد در یک ردیف، روبروی میز قاضی نشسته بودند. زن با عصبانیت رویش را از شوهرش برمی گرداند و جوری خود را از او دور می کرد، اما مرد سعی می روز جهانی قدس و یک داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت روز جهانی قدس و یک داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matalebe-khandani بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 12 دی 1397 ساعت: 13:38

ای   شهدا   مــرا میهمان ِسفـره ی مهربانی ِخود کنید ! دلـم گرفته از آشــوب ِشهر ... اینجا ، آدمها غریبه اند با  اخلاص و صفا و گذشت .. دلم یک جـُــرعه سادگی میخواهد ...شادی روح تمام شهدا صلوات روز جهانی قدس و یک داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت روز جهانی قدس و یک داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matalebe-khandani بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 12 دی 1397 ساعت: 13:38

 پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «انما سمی ال  رمضان   لانه یرمض الذنوب؛ ماه رمضان به این نام خوانده شده است، زیرا گناهان را می سوزاند.» پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «ماه رجب ماه خدا و ماه شعبان ماه من و ماه رمضان روز جهانی قدس و یک داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت روز جهانی قدس و یک داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matalebe-khandani بازدید : 67 تاريخ : چهارشنبه 12 دی 1397 ساعت: 13:38

  نابغه   باز موتور چانۀ خانم خرسه گرم شده بود و یک لحظه هم به آن استراحت نمی داد! خانم بزی که بی میل ایستاده بود و به وراجی های زن همسایه گوش می داد گهگاهی لبخند کجی می زد. در همین موقع صدای زنگ تلفن آ روز جهانی قدس و یک داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت روز جهانی قدس و یک داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matalebe-khandani بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 12 دی 1397 ساعت: 13:38

دلنوشته سالهاست که عاشقت هستم...یک عشق آتشین...یک عشق واقعی...آنقدر عاشق که در خواب و بیداری وجودت را حس می کنم،دلتنگت هستم...کاش می شد خاک زیر پایت شومو مانند ابر بهار اشک بریزم،و تو،ای مهربانم دلدا روز جهانی قدس و یک داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت روز جهانی قدس و یک داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matalebe-khandani بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 12 دی 1397 ساعت: 13:38

چقدر زیباستوقتی خدا 365 صفحه سفید رابرامون باز میکنه و میگه بنویس و بسازهر آنچه را که میخواهیامیدوارمزیبا بنویسیم و زیبا بسازیمهر آنچه که لیاقتش را داریمسلام به دوستان بزرگوارسال نوتون مبارک، انشاالله تعطیلات بهتون خوش گذشته باشد...از اینکه در کامنت های زیباتون تبریک سال نو گفتید سپاسگذارم و از اینکه نمی توانم کامنت های تک تک تون را جواب دهم عذر میخوام. راست روز جهانی قدس و یک داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت روز جهانی قدس و یک داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matalebe-khandani بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 11 ارديبهشت 1397 ساعت: 14:24

حسین فریاد میزند:«هل من ناصر ینصرنی»؟و من در حالی که نمازم قضا شده است میگویم:لبیک یا حسین(ع)!لبیک...حسین نگاه میکند لبخندی میزند و به سمت دشمن تاخت میکند،و من باز میگویم:لبیک یا حسین(ع)!لبیک...حسین شمشیر میخورد،من سر مادرم داد میزنم و میگویم:لبیک یا حسین(ع)!لبیک...حسین سنگ میخورد،من در مجلس غیبت میگویم:لبیک یا حسین(ع)!لبیک...حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می اید و من در پس نگاه های حرامم فریاد میزنم:لبیک یا حسین(ع)!لبیک...حسین رمق ندارد باز فریاد میزند:«هل من ناصر ینصرنی؟»من محتاطانه دروغ میگویم و باز فریاد میزنم:لبیک یا حسین(ع)!لبیک...حسین سینه اش سنگین شده است،کسی روی سینه است،حسین به من نگاه میکند میگوید:تنهایم یاری ام کن...من گناه میکنم و باز فریاد میزنم:لبیک...خورشید غروب کرده است...من لبخندی میزنم و میگویم:اللهم عجل لولیک الفرج...به چشمان مهدی خیره میشوم و میگویم:دوستت دارم تنهایت نمیگذارم...!مهدی(عج)به محراب میرود و برای گناهان من طلب مغفرت میکند...مهدی تنهاست...حسین تنهاست...من این را میدانم اما..... موضوعات مرتبط: اشعار و جملات دلنشین (2) روز جهانی قدس و یک داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت روز جهانی قدس و یک داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matalebe-khandani بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31

تشرفشب بود و تاريك. ستاره‌ها در دل آسمان مي‌درخشيدند. دل علامه هم روشن بود. شب جمعه‌اي ديگر بود و او هم چون هميشه يكه و تنها در دل بيابان به شوق زيارت مولايش حسين (عليه‌السلام) مي‌رفت.  مبهوت آسمان بود و عظمت پروردگارش. نفهميد غريبه پياده كي و چطور همراهش شد! به خود كه آمد ديد دارد با او از هر دري مي‌گويد. اما نه، كلام غريبه فراتر از آن بود كه اين طور حيفش كند. عظمت از كلامش مي‌باريد انگار! حسي غريب در وجود علامه چنگ مي‌زد. تصميم گرفت از مسايل علمي بپرسد. هرچه مي‌گفت غريبه بي‌درنگ پاسخ مي‌داد. همه آن مشكلات علمي‌اي را كه جمع كرده بود تا روزي از عالمي جواب بگيرد حالا داشت حل مي‌شد. هنوز سؤال علامه تمام نشده پاسخ غريبه حاضر بود. گويا همه آن سؤالات را از قبل شنيده و حال تنها آماده پاسخ بود. دريايي در دل علامه به تلاطم افتاده بود:«آخر چه طور! مگر مي شود!؟» اما جوابي براي سؤال خود پيدا نمي‌كرد. باز پرسيد، پرسيد و پرسيد، چون تشنه‌اي كه به آب رسيده باشد. اين‌بار غريبه نظري خلاف فتواي علامه داد و او با همه حيرتش نتوانست سكوت كند. به نظرش اين فتوا خلاف اصل و قاعده بود، گفت:«من اين را نمي‌پذيرم، حديثي طبق اين فتوا نداريم.» غريبه لبخندي زد و گفت: «شيخ طوسي در تهذيب حديثي در اين‌باره آورده است.» علامه باز لجاجت كرد، گفت:«نه، به ياد ندارم آن را در تهذيب ديده باشم.» غريبه كه سرشار آرامش بود پاسخ روز جهانی قدس و یک داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت روز جهانی قدس و یک داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matalebe-khandani بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31

"جیب مردم" از همون بچگی، شر بودم، هرجا که دعوا و کتک کاری بود امکان نداشت من اونجا پیدام نباشه. اون موقعها هم می دونستم که هیچ گوهی نمی شم! ننه و بابام خیلی حرصمو می خوردن همش زیر گوشم فک می زدن" اکبر، یکم آدم شو! بچسب به درسو مشقت، پس فردا پشیمون میشیا که اینقدر ول گشتی..." ولی گوشم پی این حرفا نبود. 5 یا6 سالی مکتب رفتم بعدش کتابو دفتر رو بوسیدمو گذاشتم لب تاقچه! درس خوندن به چه دردم می خورد، باس سرم می انداختم پایین مثل خر درس می خوندم، آخرشم باس از معلما کف دستی می خوردم! ول کن بابا، کی حال درس و مشقو داره. خلاصه چند نفر مثل خودم بیکار و بی عار دورم جمع شدن توی کوچه ول می گشتیم، قمار می کردم و مست و تلوخوران شبا می کپیدم خونه. هر چی نصیحت می کردن برام خط و نشون می کشیدن که اِل میکنیمو بِل می کنیم، به خرجم نمی رفت که نمی رفت. چندبارم جیب بری کردم کیف بدبختو چنان ناغافل می زدم که یارو اصلاً حالیش نمی شد. بر و بچه ها که پولو میدین بیشتر تشویقم می کردن منم شیر می شدم، پول دزدی رو خرج قمار می کردم و الاف واسه خودم می چرخیدم. اسممو عوض کردن گذاشتن اکبر هفت خط! دیگه فوت و فن آفتابه دزدی رو بلد بودم ولی خُب هر آدمی بدشنانسی می آره دیگه، یه بار میخواستم جیب طرفو خالی کنم که یارو زود فهمید، مچمو گرفت و منو تحویل پاسگاه داد. کلی زور زدم تا تونستم رضایت طرفو بگیرم، یارو هم دید جوونم خواست روز جهانی قدس و یک داستانک...ادامه مطلب
ما را در سایت روز جهانی قدس و یک داستانک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : matalebe-khandani بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31